مشق شب

پرسش و پاسخ کتاب های درسی دانش آموزان در تمامی مقاطع تحصیلی

دلنوشته های کوتاه و ادبی درباره زمستان و برف با محتوای عاشقانه و غمگین

  • ۲۱:۲۷

در این قسمت از مشق شب گلچینی از بهترین دلنوشته های زمستانی و برف جمع آوری شده است.

 

سلامت را نخواهی کس که پاسخ گفت

 

سری بر روی پیکر نیست

دگر چشمی نخواهد دید

بگویند که نباید گفت زمستان است

خزان است و به ما گویند بهاران است

ببین حتی لب از خواندن هراسان است

دمی گرمو سری خوش نیست

تو را چه که من امشب سخت ویرانم

در این بیغوله ی خاموش و دلگیرت

دری کو تا کسی کوبد

منی کو تا کسی گوید

منم من ان لولی وش مغموم

اه .... من چه میگویم ........

خزانی نیست ....!!!! بهاران است......!!!

هوا مطبوع . دلم شادو

جدال ابرو باران است

همه رومند همه زنگند

همه هر رنگ هر رنگند

گهی چون ابر بگریندو

گهی خندانه خندانند

به جایش زاهدو عابد

 به جایش کافر و دهرند

به جایی میش سرگردان

به جایی گرگ دندان تیز

همه هم دین و هم مذهب

همه هم کیش و هم مذهب

به قتل لاله ی خونین

همه هم قول و پیمانند

سلامت را نخواهی کس که پاسخ داد

هوا پر گازو پر سرب است

 

****************************************

 

به تنهایی

و سکوت این لحظه ها

زمستان

ایمان قوی تری دارد

تا من

که روی شانه هایم برف خشکیده است 

واین بخاری در من می سوزد.


 

دلم در این هوای سرد

بستنی یخی میخواهد

 

کنار پنجره

به انتظار خورشید

شانه هایم را

با ترانه ای که این سکوت را آب کند

گرم خواهم کرد .

بهار در راه است

ومن

شاید ...

 

****************************************

 

بهار آمد

اما  گلی نرویید

تابستان آمد

اما میوه ای در نیامد

پائیز آمد

اما هیچ برگی رنگی نشد

 زمستان هم  آمد

اما  برفی نبارید

.

.

در دفتر خیالم

یک آدم برفی میکشم

که لباسش از گلهای بهاری

چشمانش از میوه های تابستان

و موهایش از برگهای رنگی پائیز است

حالا من یک دوست برفی دارم

اما خیلی زود از دستش میدهم

دلم برایش تنگ می شود

به زودی

با آفتابی زرد

دفترم خیس می شود

 

چون اشتباهی

یک خورشید هم

بالای نقاشی ام کشیده ام.

 

****************************************

 

قربانی شعله های آتش باد

دانه های اسپند .

سواران

 با اسب های سپید

آبگینه در دست می آیند .

نوروز

سیاهی شب های زمستان را

تا پایان اسپند

به آتش خواهد پاشید .

 

 

پلیدی این دوران

بر دیوارهای خشتی تاریخ

نخواهد ماند .

 

****************************************

 

عجب سرمای سخت ومرگباری

 

ی  اما هست این زمستان را بهار

 

زمین وآسمان چشم انتظارند

 

رسد اما به گرمی دست یاری

 

زمین را می رسد نوری زخورشید

 

واین خشکیده باغ برگ وباری

 

پس  سرمای خشک خانمانسوز.

 

رسد ابری زنیسان وایاری

 

صبا بر باغ ما آرد پیامی

دهد دستی به ما از روی یاری

 

فضا پر می شود از بوی مریم                                                    

 درختان را رود از سر خماری

 

به شبها ماه میتابد به جاده

شود غمها زدلهامان فراری

 

به رقص آید صنوبز با بنفشه

بخواند نغمه ی شادی قناری

 

بیاید قاصدک با نامه ی خوش.

بگیرد باغ آب از رود جاری

 

بخواندباز باران آن ترانه.

بگیرد زندگی شور بهاری

پرد پروانه بی پروا در این باغ

به روی هر گلی سبزه وخاری.

 

کنیم آزاد طوطی از قفسها

که پرواز کند بر شاخساری

 

.بخواند او هرآنچه دوست دارد

 

نوازد بربطی تاری سه تاری.

به یزدان می بریم شکوه از این سال

که سرما سخت کرده روزگاری

 

که دلهامان چو برف پیر کرده.

گرفته از جوان شور بهاری

 

****************************************

 

زمستان بود

سرما بی امان از بی کران

تا استخوان پوک انسان بود

گرفته اسمان را تکه ابری بخت بر گشته

نه بارانی

است

زمین خشک است

دلها بی سرو سامان

منم تنها

منم تنها ترین انسان

کجای قصه ام جامانده ای لبخند 

منم گریان

منم تنها ترین انسان

صدایی نیست

نایی نیست

منم رسوا و بی ایمان

 

****************************************

 

دستهایم را

            هر چه \"ها\" می کنم .

                                         هنوز سرد است

انگار بی تو زمستان سختتر شده !

                       ***

آه

دستهایت...

 

****************************************

 

در ابتدای

 

 

 بهار تو

 

 

به پاییز رسیدم

 

 

 ابتدای

 

 

 تابستان تو

 

 

به زمستان

 

 

شاید

 

 

برف ببارد !

 

 

تا رسیدن تو

 

****************************************

 

زمستان تر از آنم که بهارم را بگیری

از این بی چیزی ام دارو ندارم را بگیری

 

منم آن قاب عکس روی دیوار اتاقت

همین خوب است گهگاهی غبارم را بگیری

 

زدم بیرون و در فکر و خیالت  گم شدم باز

که شاید دست های بی قرارم را بگیری

 

چه خواهد شد اگر وقتی که در فکر فرارم

بیایی یک بغل راه فرارم را بگیری

 

****

 

مرا عادت به سرما داده ای در چشم هایت

زمستانی بمان...باید بهارم را بگیری

 

****************************************

 

در کوخ شعرم ،

نشسته ام تنها

چشم بر واژه های مظلومش می دوزم،

نا امید.                              

سر بزیر،

زانوی غم در بغل                              

سؤالی مانده دارم

با زبانی بی صدا اینک:   

چرا دیگر کسی شعرم نمی گرید؟

................................ 

صدایی نیست بیرون،

نه آوازی ، نه فریادی     

نه حتی پچ پچِ گُنگی.

کسی هم در گذر نیست،      

و سرما هم برده است

امان از عابر خسته؛

دراین اوضاع زنم فریاد:

سلام همسایه!

سردم شده اینک؛

و می لرزم چو بید، بر خود،

و می سوزم ، آرام، آرام                  

کومه ی شعرم زند یخ

این چنین در خود:

چرا دیگر کسی با من نمی لرزد؟      

.............................

آهان،

چه دیرفهمم،

که می فهمم کنون

با این همه تاوان

چرا دیگر کسی با من

از این سرما نمی رقصد؛

چرا دیگر کسی با من نمی خواند

سرود سرد زمستان را :

سلامت نمی خواهند پاسخ گفت

.......................................         

سرها در گریبان است

وگر دست محبت سوی کس یازی

به اکراه آورد دست از بغل بیرون

که سرما سخت سوزان است"

****************************************

 

حس می کنم تمامِ زمستان دویده ام

 

مثلِ کلاغ، از شبِ زندان پریده ام

 

 

 

چون شبنمی که خود از سردی هوا

 

بر برگِ گل تا دلِ نور آرمیده ام

 

 

 

دارم قناعتی به درختانِ باغمان

 

اشکی که از دیده ی باران چکیده ام

 

 

 

پایم شکست بر لبِ آیینه صبحِ عشق

 

بادِ دی اَم بر سرِ گلدان وزیده ام

 

 

 

رد می کنم دیده ی ماه با عبورِ خود

 

خوابم و از کوچه ی نور دل بریده ام

 

 

 

دریاچه را چشمه نبودم به عمرِ خود

 

هر چند لالاییِ برف بس شنیده ام

 

 

 

بگذار با قصه ی خود آه سر کنم

 

عمریست از دوریِ تو آه کشیده ام

 

****************************************

 

زمستان برف می بارید و

بوران نقش می زائید

و بر هر پرده  برفین زیبائی

غزل ها می سرودی  سوز

چه نالان می کند هو هوی

بزک در رد پای راه هر ره پوی

و سو سو چشمک تردید

کماکان باد می گوید

بپیچ از پشت این تهدید

و نالد زوزه  موزون اذهان ریز دندان تیز

چغر کفتار

سفر , ره تار

و افسون در نبوغ این هوس کاران  وهم آوار

رمق در پای یخ بسته

چنان هستی 

که کار از های و هیهای سترگ غیر وارسته

و راه نیمه بگذشته چنین بیهوده گوئی را

ز سوی شاه بیت لا تزغ

گوئی ز منزل میشود تصویر

مسافر ربنا دیدار

چنانش قلبنا هشیار

مسافر های

کجائی ای شفق دیدار ؟  

نهادستی جنون را سر؟  

چه نوشیدی بگو میخوار؟

کمی عاقل تر ای دیوانه

کولاک است

زمستان است و بی باک است

ز مستان جامه ها چاک است

زمستان است و سرما تیز

گهی لیز است و دل تمییز  

و لیلی هست و یک منظر

شکوه عاشقی لبریز

پر از افسانه خورشید وار مهر عالم هیز

عجب دارم

مسافر این چنین پیرانگی را

چون ندارد ریز؟

دل آری

رهن محبوب است

تو جان را  گو

که مخمور است

زمستان است و تک سوزان

قمار عافیت سوزان

هوا سرد است و تک قوزان

سرود نحس میخوانند 

خلایق در نبوغ وحش می رانند

و جولان می دهد تقصیر

نماز شک می خوانند

تصور حالیا داماد شیطان است

عجب هنگامه ای

کوران اوهام است

بلی دور

سامری در بزم یک گوساله میرقصد

زمستان از حضور شاهدی در خویش میلرزد

زمستان آمد است آری

هوا در هنگ آونگ است

مسافر دنگ آهنگ است

کسی از پشت بام خانه ای فریاد زد

دیدم خدا را

مردمان

بی رنگ بی رنگ است

کفر و دین در نزد ما

یک رنگ یک رنگ است

زمستان است یا پائیز

بهاران است یا تموز آگاهیست

عجب میخانه ای

کرم را عشق

پیمان گردان جرعه ای این لا ابالی را

تا خانه راهی نیست

کماکان ذره می رقصد

گمانم بزم بیداریست

تمام ساده ها در پرده برفین زیبائیست

و جاری دولت باریست

آری

کل شی هالک الا وجهه

قاریست

 

****************************************

 

زمین سرد و دل مرده

و کوهی بر زمین خفته

زمستانم

نمیدانم و شاید خاک سردم

درد بی درمانم، ای کاش میمردم

مرا اینگونه باور کن، که من سردم

که من یک قطره از مرگم

نه فانوسی ، نه قاموسی ، نه رویایی

تو خاموشی و من سردم

زمستانم ، نمیدانم !...

خدایی نیست در قلبم

صدایی نیست نوای غرش درد است

و من تنها کنار آتشی از یاس

هوا دلگیر و در ها بسته بر رویم

خیابان نیستم ، این کوچه بن بست است

مسیری نیست ، امیدی نیست

اسیر دست مردابم

و من هستم هنوزم ، ولیکن دست و پا بستم

تو آزادی و من زنجیر بر دستم

هوا بس سرد و تاریک است

صدای زوزه گرگ است در گوشم

و مردانی در این شهرند

نیمی گرگ و نیمی میش

صدای قه قه شیطان در این سرمای سوزان است

جهنم نیست ، مردی نیست ، و دستی نیست

کمی یاس است در دلها

هوا بس نا جوانمردانه سرد است

این چه کابوسیست  در قلبم

 

و ناگه آمدآن تنها سوار خطه مردی

و کند از تن لباسش را

تنیدش بر تنم خورشید قلبش را

لحظه دیدار بود آن دم

تمامش نور ایمان بود در چشمش

چه زیبا لحظه ای ...

...

..

و گرمایی که برد از دم همه هوشیاری من را

نمیدانم که غفلت برد چشمم را

و یا مستی گرمای محبت برد قلبم را

 

****************************************

 

سفید چون اولین برف زمستانم
و سرد چون ایست زمین در دل بهمن
تو اوجی -
من فرود ...
دستانم خالی
خالی چون دستان فرشته ی نیکی در یلدای طولانی
و تو همه چیز را داری
مثل عزرائیل زمستان
چه بدبختم من
چه خوشبختی تو
تو بابانوئل ، من گوزن سورتمه ی بابانوئل
تو معروف میشوی ، من بارکش
بی خیال من بانو
من خرسم !
رفته ام به خواب زمستانی !

 

****************************************

 

نخ دادی و بافتم‌ات
نخ دادی و بافتم‌ات
تا شبیه شال گردنم شدی
زمستان نزدیک است، خوبِ من!
همین‌جا، دورِ گردنم بمان...

 

****************************************

 

هر زمستان

   بر فراز قله های پر شکوه وسعت البرز

                    دامن پر پولک بانوی سرما

                                  طره می ساید

قامت بانوی سرما

         می تپد آرام

               و بر آن سوی مشرق  

                              چشم می دوزد

و می داند ، عمو نوروز

                  از پشت کدامین کوه می آید

به گیسوی بلندش

            شانه می ساید

              و برف انتظارش ، بر تمام شهر می بارد

از لبهای سرد آدمک برفی

                      سرود عید در هر کوچه می پیچد

کنار سفره ای از هفت سین

                   بر پشتی ابری

                     به شهر دور رویاها می اندیشد

        و خوابی گرم بر چشمان او چیره ست

                                 یقین باور رویا

عمو نوروز می آید

      و تنها بوسه ای کافی ست

                   باران بر تمام شهر می بارد

 

****************************************

 

 

زمستان

 

پالتوئی را کم دارد

 

که برایم نخریده ای

 

باید به تن کنم

 

دروغ هائی را که بافته ای

 

تو هم که زیر لباسهایت

 

تابستان داری .

 ****************************************

 

بهار

تفسیر پایان  _ رویاهای

ناتمام _ شعر های

زمستانیم !

 

***

 

به پنجره  که می کوبد

باد

هوای تو را ،

یک آغوش

همراه دو چشم  در من

با باران مشاعره می کند...

 

****************************************

 

در یکی از خاطرات کور
در زمستانی سپید و سالهایی دور
برف سنگینی شبی بارید
آسمان خندید و خورشید از پس دریای پاک ابرها تابید
شد عروسی زمین و آسمان پرنور
در میان برق برقِ برفِ بکرِ صبحگاه
چشم هایی کوچک و معصوم خیره بود
برف ها را عاشقانه ژرف می کرد او نگاه
در دلش می ریخت پرواز و سرور
آنچه او می دید شاید هیچکس هرگز ندید
جلوه ای از برف
جلوه ای از نور
ناگهان ترسی بلند و پاک همچون آذرخش
تار و پود قلب پاک و کوچکش را سخت لرزانید
تارها لرزید
و سؤالی مثل موسیقی از آن برخاست قلبش را فشرد
روزی آخر می شوم من هم بزرگ
آه! آیا آن زمان هم لذتی از برف خواهم برد؟

 

منبع : https://sherenab.com/

 

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Designed By Erfan Powered by Bayan